من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم

من از خدا کــــه تـــو را آفرید ،  ممنونم

از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم

از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد

از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم

تو راه میروی اندام شهر می لرزد

من از تمــام درختان بیـــد ممنونم

در این غروب ، در این روزهای تنهایـی

از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم

من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت

و آن کـــه آمد و او را خریـد ،  ممنونــــم

من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی

که خواب پیرهنم را درید، ممنونم

چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!

من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم

 

فرامرز عرب عامری

شب جایی که من بودم

نمی دانم چه منزل بود شب جایی که من بودم

بهر سو رقص بسمل بود شب جایی که من بودم

پری پیکر نگاری، سرو قدی ،لاله رخساری

سرا پا آفت دل بود شب جایی که من بودم

رقیبان گوش بر آواز او اما زمن ترسان

سخن گفتن چه مشکل بود شب جایی که من بودم

خدا خود میر مجلس بود اندر لامکان خسرو

محمد شمع محفل بود شب جایی که من بودم

"امیر خسرو دهلوی"

یادمان نمی کنند

در روی خاکیم یادمان نمی کنند وای از روزی که خاکمان کنند.

آفرینش

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

زیر چشمی به خدا می نگریست !.. 

محو لبخند غم آلود خدا ! دلش انگار گریست . 

نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. 

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت : من به اندازه ی .... 

من به اندازه ی گلهای بهشت .....

نه به اندازه عرش ..نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ،

ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! 

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین .. 

طفلکی بنده غمگین اَدم!.. 

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

  زیر لبهای خدا باز شنید ،... نازنینم اَدم !

نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش...

 نه به اندازه ی گلهای بهشت !

که به اندازه یک دانه گندم ،

تو فقط یادم باش !!!! 

                             نازنینم اَدم ....

                                      نبری از یادم ؟؟!!!!..